آخرین لحظات سال نود و پنج
آخرین شب سال نود و پنجه. امروز روز مادر بود.هدیه های مامان عزیزم دادیم مامان خوشگلم خیلی دوست دارم.پرسی که هستی پسرا خوابن.به اتفاق نادره که امیرمحمد ده شب بخوابه امیری شیر میخورد تو خواب کماکان خونه تکونی در جریانه😐 دعا میکنم سال جدید پر از شادی و خیر و برکت و اتفاقا خوب باشه توام با سلامتی و عاقبت به خیری دوستون دارم بوووس
نویسنده :
ماماني
22:58
بدون عنوان
بدون عنوان
آخرین جمعه نود و پنج
شمارش معکوس عید شروع شده.امیرحسین از چهارشنبه تعطیل.خانومش میخواست بره کربلا.از همون روز رفته خونه بابا دیشب تولد سید زهرا بود.و تولد مامان جونم.به کیک دقیقه نود پختم.خوب بود.منتظر شدیم بابا مهدی از فوتبال برگشت و بعدم تولد با تم کفش دوزکی خاله سمیه امسال رفته شاهرود خاله نرگس هم امروز رفت مشهد. بالاخره سبزه کاشتم با به کوزه. ب ای امیری دوروبر خریدیم.هنوز راه نمیبردش مامان تو تولد به دوربین خریده برا امیرحسین و عروسک کوکی برا امیرمحمد سر دوربین دعوایه. هنوز در حال خونه تکونی هستیم.کمر و پا برام نمونده. سال نود و پنج رو دوست داشتم خونوادشون پنج نفری شد😍😍😍😍
نویسنده :
ماماني
23:38
بدون عنوان
چهار سال و چهار ماهیت مبارک امیرمحمد جان
خوشگلم 4سال4ماه داری.گلم به کوچولو سرما خوردی.پنجشنبه به کم گوشت درد گرفت.پرون دادم خوب شدی.شبش خونه بابابزرگ خوابیدی و صبحش رفتیم باغ ما هم یک رسیدیم.نهار خوردیم خوش گذشت.حسابی آتیش سوزوندن و چایی آتیش خوردیم خاله سمیه هم بود که عاشقشی. دیشب دکتر بردیمت به کم گوشت التهاب داشت.آخر شبی از سید زهرا خداحافظی کردی و خوابیدی نصفه شب ناآروم بودی و تهوع داشتی الان از دیدن نی نی عمه محدثه برگشتیم.دعا میکنم شب آرومی داشته باشی. زودتر خوب شو گلم.دوست دارم.بووووس
نویسنده :
ماماني
0:42
امیری گلم نیم ساله شدی.مبارکه
سلام امیرعلی جانم.امروز دقیقا شش ماهه شدی.صبح با هم رفتیم واکسن زدیم.خیلی گریه کردی.خانوم فرخی میگفت چه غرغروبه. به کم سرما خوردی.که وپیش دکتر شیخی گفت اشکال نداره.وزنت 7700بود و قدت.70دور سرم 43 برگشتیم هنوز داداش خواب بود.رفتی بغل بابا. خیلی دوست دارم عزیزم.بوووووس
نویسنده :
ماماني
0:36
پیش به سوی هشت سال و نیمگی
هشت سال و پنج ماهیت مبارک امیرحسین نازم. عزیزم دوست دارم بوووووووس
نویسنده :
ماماني
11:29
5 ماه و 26 روزگی امیرعلی جان
سلام بالاخره بابابزرگ و مامانی برگشتن. از دیروز تا الان گل پسرا اونجان.شبم اونجا خوابیدن. امرروز امیرعلی جان برای اولین بار رفت بیرون و نهار مهمون مامانی بودیم تو باغ. خیلی خوش گذشت خاله سمیه هم بود امیرحسین موقع برگشت بازم رفت خونه بابابزرگ الان امیسرمحمدم هلاک خوابه و خوابیده یه کوچولو هم سرماخورده. دوستون دارم بوووووووووووووووس
نویسنده :
ماماني
20:16